هفتاد
امروز دلم گرفته بود. اغلب اوقات گرفته هست البته، این بار کمی بیشتر بود. دلیل اصلیش هم همین ماجراها و داستانهایی هست که در جریانه. فارغ از اصل خیلی اط فرعیاتش برام غیرقابل تحمله و الان هم نمی خوام چیزی راجع به اصلشون بگم و نتیجتا بسنده میکنم به همونط که گفتم؛ دلم گرفته بود.
از سر همین دل گرفتگی بود که تفالی به حافظ زدم. غزل ۷۰ماش اومد. خواستم خود غزل رو بخونم که به لطف اسکن بد و بیحوصلگیم ازش رد شدم و خواستم کامل تب رو ببندم که چشمم به تفسیرش خورد. نمطدونم کی تفاسیر رو نوشته ولی عجیب دوای دردی بود و اینکه: حال خوش با داشتن شرایط بهتر یکی نیست. سعی کن احساس خوشبختی رو در خودت تقویت کنی.
شاید چیزی که داره میگه اظهز من الشمس باشه ولی خود خدا هم میدونه که گاهی تو روز هم نمیشه خورشید رو توی آسمون پیدا کرد.
همین... سخن دیگهای نیست.
+ نوشته شده در دوشنبه سی ام آبان ۱۴۰۱ ساعت 1:7 توسط آقای کرم
|