بعد از مدت ها اومدم یه سری به وبلاگ بزنم و... راستش حالم ازش بهم خورد. نمی دونم کی و چطور و چجوری اینقدر پلاستیکی نوشتم. فکر کنم بزرگترین دلیل اون همه نچسبی تاثیر پذیری زیاده بوده باشه. مسیری که طی شدنش آدم دو از خودش دور می‌کنه و مجبور می‌شه ادای یکی دیگه رو دربیاره و رنج بکشه از قالبی که مناسبش نیست و این اتفاقی بوده که همیشه خدا برای من افتاده... راستش فکر مس‌کنم دلیلش اورثینکینگه. هی دنبال خودم و اونچه باید و نبایده من بودنه می‌گردم که دیگه نه آدم قبلم و نه آدم بعد. یه موجوده خسته و رنجورم از اصل وجود داشتن. اونم نه فقط وجود داشتن خودم ها! خسته ا کل موجودیت هسته‌ای.

الان که از این زاویه به خودم نگاه می‌کنم من مثل یه سلول سرطانی توی عالم هستی‌م. یه تک واحد کوچولو که می‌خواد به خاطر خواست خودش همه چیز رو به زیر بکشه. بگذریم.

بعد از مدت ها سر کلاس‌های حضوری رفتم و سر یکی از کلاس‌ها یه دختره بود که هی بی‌شرپانه وسط کلاس پا می‌شد با لباس زیرش ور می‌رفت و اینا. خیلی زشت و زننده بود و بعد فهمیدم که هوکره. انقدر رفتارش به نظرم عجیب بود که بعد از حدودا یک هفته تو کف موندم! حالا خوبه استاد اون کلاسمونم زه آخوند سیده! بگذریم... نه. وایسید. خوابم می‌آد. شب بخیر.