شب های خالی
بسمه تعالی
قبل از هرچیزی عیدتون مبارک و همینطور بازگشت آرامش به من...
شب دوباره همون سکوت عمیق همیشگی خودش رو پیدا کرده، دوباره خلوت شده و خبری از اون حضور بزرگ نیست. یک حضوری که میشد حسش کرد. شب های ماه رمضون تموم شدن و... خیلی مطالب این مدت خواستن بنویسم که نشد، پس از آخر تا هر جایی که حوصله ام کصید رو می نویسم. خب پس؛ توی زمان هایی مثل رمضون که قراره آدم بهتری باشیم و من برخلاف بهتر شدن بدتر میشم و تازه از اون برهه به دلایلی مثل ناآرامی خودم بدم میآد ( و درنظر نمیگیرم که سایر جوانبش رو دوست دارم) تصور میکنم ذاتا و عمیقا یک موجود شیطانی و پلید هستم. لعنتی... بیاید از این موصوع بگذریم، خوابم میآد و باید مسائل مهمتری رو بگم.
بالاخره تماشای یک سریال بسیار طولانی رو تموم کردم و بین خودمون باشه، تموم شدنش برام غمانگیز بود. داستان های کوتاه و بانمکی که در انتهای روزهای سخت کمک میکردن تا حال و روز بهتری داشته باشم (و ذهنیتم رو برای کناراومدن با جهان سرمایهداری تربیت میکرد.) حالا به انتها رسیده بود این تنها من بودم و هستم که باید حدس بزنم چی به سر شخصیتاش میآد. دوستان عزیزی که قراره دیگه هیچوقت نبینمشون...
یک چیزی بگم؟ من توی زندگیم خیلی وقت ها دوستی (نه دوست) هام رو فدا کردم برای چیزهای دیگه. الان دیگه مطمئن نیستم تصمیماتم درست بوده. لعنتی چرا اولویت بندی من توی زندگی باید اینطور باشه، پففف بهتون گفته بودم که در حقیقت شخصیت انسان باتوجه به اویتهاش و رده بندبشون شکل میگیره؟ خب الان میگم... ولی بعدا توضیحش میدم.
شب سرد و مهربان باد