عقاید یک خون آشام
بسمه تعالی
سلام، نمی دونم تا به حال کتاب رویای تب آلود رو خونده باشید یا نه و شاید بعید به نظرم بیاد ولی یک شخصیت خون آشامی داره که به نظرم به شدّت کاراکتر جذابیه. البته اضافه کنم که داستان خون آشامی کتاب مثل عموم کتاب های تینیجری نیست که عموما منابع سریال های آبکی هفتگی می شن... کاری به داستان و پیچش ها ندارم، بحثم راجع به دیمون جولیان هست، موجودی باستانی از گونه خون آشام هاست و یک جایی آخرای داستان وصفی درباره اش گفته می شه - شایدم گفته نشد و خودم برای خودم این طور وصفش کرده باشم - که مثل این بود که از ازل تا به ابدیت کشیده شده، وقتی وارد خلسه های خودش می شه مثل این می مونه که از قید زمان رها شده و در گذشته و حال و آینده قدم می زنه، حتی عطشش نسبت به خون رو از دست داده و حتی زندگی هم در دهانش مزه ای نداره و دست آخر هم پس از جنایات فراوان جان به جان آفرین تسلیم می کنه. به نظرم حال و احوال غریبیه... علی ای حال.
سر این یاد جولیان افتادم که حس کردم خودم هم یک نشانه های خون آشامی دارم؛ از سیر خوشم می آد، تا ولم بکنن دلم می خواد همه جا رو تاریک کنم و بدم نمی اومد اگر جاودانه بودم یا حداقل می دونستم قراره بیشتر از سیصد سال عمر کنم. بگذریم ...
هر سری که فضای سیاسی توی کشور ملتهب می شه و همه جا رو اینجور بحث ها پر می کنه به یاد می آرم که چقدر تقابل آزار دهنده و فرساینده هستش. برای کسی که یک باور مشخص داره و می خواد روش اصرار کنه فقط عصبی کننده است، نه نیازی به فسفر سوزوندن نداره، کارشو می کنه و دنبال اونی که افسارش رو گرفته می ره. البته بگم همیشه اینکه افسارمون رو بدیم دست یکی بد نیست، ولی مسئله اینه که نباید ببینیم افسارمون دست کیه؟ بگذریم... من که فردا رای خودم رو می دم، دوستی که داری اینجا رو می خونی، چه خواهی کرد؟
پ.ن: فکر نمی کردم این رو بگم ولی دلم می خواد که دانشگاه ها دوباره باز بشن... دلم واسه خیلی چیزا تنگ شده...