بسمه تعالی
نمیدونم فیلم جوکر رو تا حالا تماشا کردین یا نه ولی اون خلل رفتاری که داره، همون که تو جا و موقعیتی که نباید میخنده واقعا وجود داره. از قضا من هم اون رو دارم... دردسرم کم برام نداشته. اولین بار که اتفاق افتاد بچه مدرسهای بودم، دوره راهنمایی بودم و یه اکیپ بچههای نِرد بودیم. معلم نمیدونم سر چی یکی از ما رو زد و از اون جایی که مقوله کتک خوردن با ما غریبه بود، اون رفیقمونم اشکش دراومد. میخواستم زن تفریح برم و کنار بقیه بهش دلداری بدم، یه چیزی بگم... ولی خندهم گرفته بود، چارهای جز قایم کردن خودم نداشتم.
زمان گذشت و باز هم پیش اومد که خندهم بگیره وقتایی که نباید و نمیخواستم و نکته بدش اینجا بود که موضوع خنده داری هم وجود نداشت! دستم رو محکم گاز میگرفتم، ناخنم رو توی دستم فشار میدادم، هرچیزی که خنده بیمعنی قطع بشه... گاهی حتی فکر میکردم این خندهها به خاطر خباثتی هست که مادر طبیعت در ذاتم موکد کرده یا شایدم یک جور حس شوخ طبعی برخواسته از وجودی نادره (مثلا شرقیها یه دیدگاهی دارن که انسانهای بزرگ قسمت طنز ذهنی شون زاویهای خیلی متفاوت از سایرین داره.) من برخواسته شده باشه. بگذریم.
فکر میکردم تا حالا بدترین حالتهای این معزل رو تجربه کردم ولی راستش هیچکدوم به اندازه امشب دردنداشت، فکرش رو بکن نصفه شب حال برادرت بد باشه و مامانت هم با همه خستگی کار روزانه و دست تنها بالای سرش باشه و تو حتی نتونی برای کمک کردن خودت رو نشون بدی و حتی لبخند عریض و طویلت زخمی باشه براشون... انیمخ حمله به تایتانها رو دیده باشید میتونید تصور جالبی از چهرهم داشته باشین توی اون لحظه.
امیدوارم بتونم یه جوری و به یه شکلی رتخ و فتخش کنم.
شب عالی متعالی
پ.ن: جدیدا هر شب یه شعر از حافظ میخونم... حس جالبی داره.