به تاریکی من
چیری شبیه به من،
شبیه به تنهایی.
چیری شبیه به من،
شبیه به تنهایی.
چه واکنشی نشون می دید؟
به نظرتون من خندیدم خیلی ناجور بود؟ آخه هیچ کس دیگه ای نمی خندید. :/
گم شدم و هر چی می گردم نمی تونم خودم رو پیدا کنم. راسته... حس و حال تلوزیونی رو دارم که دائما دارن با کنترل کانالش عوض می شه! دم به دم یه آدم جدیدم. رویاهام مثل جوهر جاری توی قدح آبه که دائما شکلش عوض می شه. طرز تفکرم! کارهام غیرقابل پیش بینی شدن برام و دیگه هیچ چیزی نیست که بهش اعتماد داشته باشم و دیوارهای دوار سوزان با صدای خرچ خرچ سابییده شدن آجر های سنگی که تعداد نفس ها رو از شماره خارج می کنن و باعث می شن خون توی سرم فواره بزنه و شقیقه هام برای فرار از طوفان ناشناخته به دیواره بکوبن. عضله هام می تپن و تنم می شه یک کیسه پر از جنون.
باید های نجات بخش جلوی روم هستن و ترس ها دور تنم چنبره زدن.
فقط یه چیزه که می تونه آروم از اینجا خارجم کنه سک دست نجات بخشه که از آسمون بیاد، بیرونم بکشه و پرتم کنه به جایی که باید باشم و اون دست، دست خداست.
من مثل بقیه ام؟ آخه خیلی از این بابت خیلی ناراحت می شم! از تقلید و دزدیاشون بدم می آد! از اون... می فهمم عذابش رو. حقشه! وقتی هنوز غیب نشده بودم دیوونه و مجذوب اختراعم بود و بعد از ناپدید شدنم برش داشتن و دست به دستش کردن و ...
بگذریم که من دیگه خودم نیستم پس نمی تونم دیگه صاحب لپخکجپعز باشم...
اون یکی هم خسته ام کرده! نمی دونم چی یا چی کاره است؟ نمی دونم باید چی کار کنم؟ البته که باید عوض بشم... لعنتی! چرا نه این درسته و نه اون.!
گارا موسا ارخان عواراخ کراعیدوم.