روح تب دار

پر بی راه نیست اگر بگم روحم تب کرده. از گرماش الو گرفتم و سرم سنگین شده.

ولی مسئله اینا نیست، روح تب داری که دارم از همه کس و همه چیز متنفرم می کنه. از تک تک آدمایی که می بینم. خسته ام می کنه. از چیز هایی که می خوام و انگار چند فرسنگ ازم دور افتادن می خونه... حقیقتش راجع بهشون جیغ جیغ می کنه تا بخونه. :) کلمه هایی که می خوام ته دل مغزم یخ بزنن رو ذوب می کنه و قبل از این که از زبونم بریزن بیرون تبخیرشون می کنه تا تو همه وجودم گم بشن و مصمومم کنن.

 

گیجم می کنه. یه جوری که نمی دونی کی هستی، مه می دونی کجایی، نه می دونی کجا داری می ری...

کمال خودخواهی

شاید در حال حاضر بزرگترین خواسته ام از خدا این باشه که امشب که خوابیدم،فردا بیدار نشم.

چیزی نیست

فقط یه کم احساس تنهایی می کنم.