روزهایی که می‌شود در آن‌ها عاشق شد

به نام خداوند زیبایی‌های غافلگیر کننده

 

انتظار نداشتم امروز روز خوبی باشه. حقیقتا انتظار نداشتم... ولی شد!

گاهی برای خوب شدن یک روز نیازی نیست توش اتفاق خیلی عجیبی برای آدم بیافته، همین که با یک آدم - کمی تا قسمتی عبوس- رفتم بیرون، یه شلوار ورزشی با طرح و لوگوی باشگاه محبوبم - عشق ابدی و ازلی میلان- گرفتم، جلوی در آجیل فروشی منتظر نشستم به تماشای مردم و گوش دادن به جوون هایی که وسط خیابون ساز می‌زدن، یک فیلم خوب دیدم و بعد زیر بارون برگشتم خونه. این‌های کوچیک... البته کوچیکی ولی معجزه‌گون، چنان حالم رو خوب کرد که شاید فقط عاشق شدن می‌تونست این روز رو بهتر بکنه. بعضی از روز ها چنان آبی‌ن که دلت می‌خواد بپیچیشون توی یک تیکه پارچه و گوشه گنجه قایمشون کنی و هر از چند‌گاهی دوباره بوشون کنی. بوی بارون... بوی پلاستیک نو ... بوی خونه.

 

پ.ن: نکته جالب اینجاست که همین دیشب خدا رو شکر کردم که هیچ روزی بیشتر از یک روز باقی نمی‌مونه و می‌ره.

پ.ن۲: تبلت رو از بیخ پاک کردم و دفترچه خواب‌هام هم پرید و رفت. خاطره خواب های بی‌نظیرم گم نشه. خواب‌هایی که دلم نمی‌خواد از یادم برن.

پ.ن۳: به نظرتون یه خواب خووب می‌تونه امروز رو بهتر کنی؟ :)

لطفا به این سوال مهم جواب بدید

حتما برای همه ما پیش می‌آد که گاهی دلمون می‌خواد کله‌ی یه نفر رو بگیریم و بعد با زانو بکوبیم به بینی اون شخش و این کار رو اونقدر تکرار کنیم که چیزی جز یک توده خون‌آلود ناشناخته ازش باقی نمونه. شما در این چنین شرایطی چه می‌کنید؟

من چه کنم؟

 

باقی بقا شما

بهترین حسی که توی جیب جا می‌شود.

بسمه تعالی

 

مگر بهتر از نوشتن زیر نور چراغ مطالعه توی هوای سرد هم حالی هست...؟

فقط بوی چوب سوخته می‌تونه این رویا رو شیرین‌تر کنه.