بسمه تعالی
خیلی خب... سلام.
یک نفر هست که درست نمی شناسمش، منظورم از درست نشناختن البته... کمی متفاوته. شت. از حس خود متفاوت و خاص پنداری متنفرم. ما همه متفاوتیم و این تفاوت خودش عین شباهت... هر دو نفری که مثل هم باشن در حقیقت متفاوت هستن. مثل هم و متفاوت از همه! ولی با این وجود هم باید بگم منظورم از نشناختن خب... چیزی متفاوت تر از تصور رایج ما از شناخت و باید اعتراف کنم که همینجور یهو این نوع شناختن و نشناختن اومد به ذهنم.
خیلی خب... یک نفریهست که نمی دونم چی می پوشه و چه شکلی و تن صداش چجوره و بستنی شکلاتی رو ترجیح می ده یا میوه ای و یا حتی وانیلی... البته تقریبا مطمئنم وانیلی رو ترجیح نمی ده. :| گرچه برام هم این چیزا مهم نیست. به خاطر همین چیزا میگم نمی شناسمش. از طرفی می دونم نگرانی هاش چیه، ترسش، خستگیش، بزرگترین آرزوش، دلیل ادامه حیاتش، دلیل شاید هر کلمه اش، شکل خیلی از کاراش... شکل که می گم منظورم شکل ظاهری نیست یا حتی روش. منظورم شکلشونه. شاید نه کامل ولی قول می دمبیشتر از همه... این آدم واسه من آدم مهمیه.
با این میزان شرح و توصیف راجع بهش و اعتراف به اینکه برام مهمه باید اشاره کنم مهم در این بخش به معنی عزیز یا دوست یا نزدیک یا خیلی چیزای خوب و بی نظیر نیست-هرچند که همه چیز و به خصوص چیز های بد و خیلی بد عموما بی نظیر هستن- ولی خب. باید ازش ممنون باشم. چرا؟
خب... این فرد مذکور که خب یه زمانی از طرف خودش دوست من بود. یعنی خودش خودش و خودم رو دوست می دونست، یه جایی یه چیزی نوشت؛ توی وبلاگش:
عشق اگه قرار نیست از ما آدم بهتری بسازه، پسبه چه درد می خوره؟
نمی خوام چیزی که خودش راجع به این متن نوشته بود رو بگم و یا این که هیچ حرفی راجع به اون و "او" بزنم. فقط به این فکرکدم که شاید واسه همین خیلی ها میگن عشق مقدسه و الی آخر... بگذریم که عشق، حداقل از نظر من نباید هیچ ارتباطی با هورمون و ها سایر چیز های تو و روی بدن داشته باشه. چیز والاتری که شاید یک روز راجع بهش نوشتم. اما در این مورد باید اعتراف کنم که فرقی بین عشق و نفرت نیست. عشق و نفرت هر دو سوخت هستن، انرژی های پایان ناپذیری که ما رو جا به جا میکنن. ما همواره از چیزیدور می شیم و به چیزینزدیک. عشق و نفرت حقیقتا حد اعلای این نیروهای جاذبه و دافعه هستن. عشق اون چیزی که تو را تا یکی شدن با چیزی سوق می ده و بی توقف تو رو به مرز نا بودی می کشه. نفرت اما نه، تو را دور می کنه از چیزهای زیادی دورت میکنه و ...
بگذریم، من از این آدم... که خودش رو بی نظیر می دونه و به نظر من این به نحو رنج آوری دردناک هست و هیچ موقعیتش پیش نیومده که بهش بگم، متنفرم. تنفری که شاید کمکم کرده آدم بهتری بشم. البته شاید شکل تنفرم ازش مثل همه تنفر هاست، البته اگه خوب تحلیلشون کنیم.
در آخر هم ملالی نیست. به امید این که فردا نیاد.